ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

شستن گوش هاي ارميا

دوشنبه 20 مهر سال 94 چند وقت بود احساس ميكردم گوشهاي ارميا راحت نيست امروز بردم پيش دكتر عابديني و ايشون هم قطره دادن و گفتن فردا بيار براي شستن گوشهاش . وقتي ارميا رو ميبردم  مي ترسيدم نذاره و گريه كنه ولي آنقدر خوب نشست كه من خودم هاج و واج مونده بودم اكبر هم استرس داشت وقتي بعد از دراومدن از مطب بهش زنگ زدم و گفتم كلي خوشحال شد و خنديد  بعد دوتايي رفتيم بيرون ساندويج خورديم . ...
2 آذر 1394

ارميا و آقا خرگوشه

يكشنبه 29 شهريور سال 94 آبجي رضوان زنگ زد كه برم خونشون منم بازار بودم از آنجا سوار اتوبوس شدم و بخاطر ارميا يك ايستگاه هم زودتر پياده شدم تا ارميا بتونه بره پيش آقا خرگوشه .   هميشه كه از نصف راه رد ميشيم ارميا ميگه ماشين رو نگه داريد من برم پيش آقا خرگوشه و آنجا هم هميشه ترافيكه وجا پيدا نميشه براي پارك . الان ديدم فرصتي پيش اومده كه ارميا بره پيش آقا خرگوشه وقتي از دور آقا خرگوشه رو ديد بدو بدو رفت و باهاش دست داد و يكي از آدامس هاشو كه خريده بود داد به آقاي خرگوش تا باهم دوست بشن . اكبر وقتي از سركار رسيد خونه آبجي رضوان ارميا بدو بدو عكسو برد به اكبر نشون داد ارميا  كلي ذوق كرده بود . ...
2 آذر 1394

گرفتن مدال طلا

پنجشنبه 26 شهريور سال 94 پارسال ارميا رو برده بوديم براي ژيمناستيك ثبت نام كنن كه گفتن زير چهارساله و نميشه امسال هم برديم خوشبختانه چون نيمه اول بودن ثبت نام كردند و از سه شنبه 12 خرداد كلاسهايشان روزهاي فرد ساعت يازده تا دوازده بود . صبح ساعت نه و نيم رفيتم براي گرفتن لوح و مدال اينم دوستان صميمي اين دوره ارميا ( علي - نيما - حسين كه داداش علي هست پاييني هم امين هست ) 24 شهريور كه آزمون گرفته شد، اكبرهم عصر رفت يك تبلت براي ارميا ( بخاطر گرفتن مدال طلا ) جايزه گرفت . آنا و علي كه از شب اومده بودن خونه ما كه با هم صبح بريم باشگاه و آبجي رضوان هم از نصف راه سوار ماشين كرديم و با هم رفتيم . باشگاه نوظهوري _ مركز آخ...
2 آذر 1394

رفتن به باغلار باغي

سه شنبه 24 شهريور سال 94 ارميا كه خونه خاله فهيم بود عصر با هم رفته بودن باغلار باغي و براي ارميا هم اين بلوز كه تنش هست رو جايزه پايان دوره مقدماتي گرفته بودن . آنا و خاله رضوان و خاله هانيه هم اين كفش ها رو براي ارميا بعنوان جايزه خريده بودن . ...
2 آذر 1394

اولين آزمون در زندگي ارميا

24 شهريور سال 94 مطابق روز هاي فرد ارميا يازده تا دوازده كلاس داشت امروز قرار بود امتحان پايان دوره مقدماتي رو بگيرن من و اكبر خيلي استرس داشتيم . بعد از كلاس من كارداشتم ارميا رو بردم خونه خاله فهيم . ...
2 آذر 1394

رفتن به پارك آنا

دوشنبه 23 شهريور سال 94 ارميا رو عصر بدم پارك كمي بازي كنه ارميا يك گربه پيدا كرده بود و باهاش داشت بازي ميكرد و گير داده بود بگير ببريمش خونمون ارميا فردا امتحان داره و تو پارك بصورت خودجوش داره غلت جلو تمرين ميكنه . ...
2 آذر 1394

اومدن دايي نادر اينا از نوشهر

چهارشنبه 18 شهريور سال 94 داداش اينا كه تبريز بودن قرار شد شام همگي بريم بيرون و ما هم باز پارك مينياتور رو پيشنهاد داديم تا براي داداش اينا يك جاي تكراري نباشه . ارميا الشن رو خيلي دوست داره ...
2 آذر 1394

رفتن به پارك مينياتور

يكشنبه 8 شهريور سال 94 مامان باز زحمت كيده بود و همه رو براي شام دعوت كرده بود امروز چون تولد اكبرم بود من شيريني خريدم و حسابي تو پارك اكبر رو سورپرايز كردم . هوا ابري بود ما هم شام رو زود خورديم كه اگر بارون شروع شد بلند بشيم كه اتفاقا باران خيلي خيلي شديدي هم باريد و همه خيابونها رو آب گرفته بود به زور رسيديم خونه . مامان براي همه بچه ها پفيلا خريده بود و داده بود دست ارميا كه به هر كدوم يك دونه بده ارميا هم ديگه از دستش زمين نميذاشت منتظر بود ال آي و پارلا و علي و آرمان از راه برسن و سهمشون رو بده . ...
2 آذر 1394

رفتن به برنامه تلوزيوني نازبالالار

دوشنبه 12 مرداد سال 94 از قبل بچه ها رو خاله هانيه از طريق سايت ثبت نام كرده بود و امروز هم قرار بود ببريمشون . آقا وحيد من و هانيه و بچه ها رو برد سازمان صدا و سيما و خاله فهيم هم تو خونه نشسته بود و برنامه رو ضبط كرده بود . ...
2 آذر 1394